مثل قالی نیمه تمام…ب دارم کشیده ای!!!یا ببافم…یا بشکافم…اول و آخر که به پای تو می افتم


کویــــر… سـرگذشت دریاییست که به آفتـاب دل بسته بود


کودک درونم هرچند بازیگوش باشد با احساس کسی بازی نمیکند


اگـر گـفـتـی چـگـونـه مـی شـود مُـرده ای را زنـده کـرد ؟! فـرض کـن مـن مُـرده ام، حـالا بـخـنـد


تمام غمهایت را به جان میخرم،تو فقط صدای خنده هایت را به کسی نفروش


از ییلاق قشلاق دلت شعبه ی خزر شد چشمانم… لنگر بینداز ! می خواهم از بوسه هایت پیاده 


شوم.

مــــنــم ؛ درخــتـی کـه بـرگ هــایــش را ریــخــت تـا، تــــــو مـاه را از مـیـان شـاخـه هـایـش تـمـاشـا 

کـنـی

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟



دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟آسمانت را مگیر از من ، که بعد از توزیستن یک لحظه هم ، بی 



جاست ، می دانی؟


دلم تقدیم آنکه به رسم جاده ها دور است،اما به رسم دل فاصله ای نیست


نـمـی آیــی

و مـــن هــمـیـشـه گــمـان مـی کـنـمدلـیـل تـمـام دلــشـوره هـای غــروب هـای ایـن شـهـر


لـعـنـتـیتـــو هــسـتـی

دریــا و کــوه و آسـمـان را نــــه! جـــای خـــــــالـــی تـــو را تــمـاشـا مــیـکـنـم


من عقابی بودم که نگاه یک مار


سخت آزارم دادبال بگشودم و سمتش رفتماز زمینش کندمبه هوا آوردمآخر عمرش بود که فریب


چشمش سخت جادویم کرددر نوک یک قله آشیانش دادم که همین دل رحمی چه بروزم


آوردعشق جادویم کردزهر خود بر من ریختاز نوک قله به زمین افتادمتازه آمد یادم من عقابی


بودمبر فراز یک کوه آشیان خود را به نگاهی دادم


   نظر فراموش نشود